هفت-هشت ماه پیش بود که تصمیم گرفتم دیگه نوشتن روی این وبلاگ رو ادامه ندم و هاست رو تمدید نکنم تا به طور کل فراموش بشه. چندتا دلیل برای انجام این کار داشتم: اولی- اینکه اینقدر درگیر انواع جدیدی از دغدغه و مشکل بودم که حرفی برای نوشتن نداشتم و دوم- اینکه اعتماد به نفس خوبی راجع به کیفیت متنهای نوشته شده در این وبلاگ نداشتم. طبیعی هم بود چون نه مطالعهی خاصی داشتم و نه تجربهی جدیدی که بتونم راجع بهش بنویسم. در واقع انگار منبع نوشتن و خوبنوشتن رو از من گرفته بودند و شاید هم هنوز پس ندادن! و در ادامه به چند دلیل باز شروعش کردم که مهمترینش پیگیری چندنفر بابت نبودِ وبلاگ بود که دلگرمکنندهس. یک دلیل نسبتا بیربط اما منطقی هم داشتم و دارم. قبلا موقع آشنا شدن با افراد جدید، معمولا آدرس وبلاگم رو بهشون میدادم و با همین کار نسبتا بیاهمیت میتونستم ارتباطات بهتری بسازم ولی در حال حاضر این کار سختتر شده. حتی چندجایی که مصاحبه کاری هم رفتم احساس کردم اگر آدرس وبلاگم رو هنوز هم میتونستم داخل رزومهم اضافه کنم، نتایج بهتری رقم میزدم. البته بابت این مورد آخر خیلی مطمئن نیستم و صرفا نتیجهگیریم از چندین مورد محدود بود. این نکته که این وبلاگ میتونست نگهدارندهی ارتباطم با یکسری افراد باشه هم حائز اهمیته.
موقعیت الانم در زندگی خیلی متفاوتتر از سال پیشه. ازدواج چیزیه که باعث شده واقعبینتر از قبل باشم و خب تا حد زیادی من رو از کسی که قبلا بودم، جدا کرده. امیدوارم تو این مرحله این نکته به ذهنتون نرسیده باشه که ازدواج نباید تغییرمون بده و از این حرفا. میخوام بگم منم از این حرفا زیاد میزدم اما غیرممکنه که اضافه شدن یک فرد و رابطهی عمیق به زندگی و همچنین دغدغهها و مسئولیتهای جدید، شما رو عوض نکنه. شاید کامل عوض نکنه اما قطعا تاثیرات محسوسی خواهد داشت. کاش بتونم کمی راجع به اینکه اینروزا دقیقا چیکار میکنم صحبت کنم اما بیفایدست. حداقل تا یکی-دوماه دیگه نمیشه گفت. همزمان درگیر کار، درس و زندگیام. فرمِ کلی کار و درس شکل گرفته و در پیِ ادامه دادنم و دغدغهی اصلی در حال حاضر فرم دادن زندگیه. خرید یه سری وسیله و چیدنشون و استرسِ این مسئلهی تکراری که “نکنه وسایل بهدردنخور و بیکیفیت بخرم و پول بابامو هدر بدم و اسراف بشه.” هم بدترین بخشِ این روزهاست.